به نام خالق زیباییها
قطعهای از آسمان در نگاه خاکستریاش دیده میشد.قطعهای به زلالی باران به
وقت بهار دلها. قطرهای از شفافیتش پایین چکید تا پایانی واقعی را برایش رقم
زند.
پایانی که در انتها به آغازی از جنس زیبایی پیوند خواهد خورد. پایانی که در ظاهر
قاب واقعی خورده اما در اصل رایحه نفسی تازه را برایش به ارمغان میآورد.
نفسی به نام زندگی، زندگی همراه با غنچههای نشکفته امید و لطافت گلبرگ
تازه شکوفا شده گلهای بهاری.
پایان واقعی احساسات خامش را به نظاره نشسته بود تا در آتش ققنوسوارش
ققنوسی از آغاز پیچکوار دلش را شاهد باشد. پیچکی که سرتاسر قلبش را به
اسارتی شیرین وجودیاش وادارد. اسارتی در عین رهایی.
درباره این سایت