به نام الله بیهمتا
شبی به تاریکی اما نفوذ روشنایی پر نور از راه رسید و رویایی متولد شد، رویایی به رنگ آبی
کرانه دریای بیانتها، دریایی که هم مهربان هم نامهربان بود و با تضاد متفاوتش خود را به رخ
دنیایی میکشاند که در متضاد بودن سرور تمامیت زمین خاکی بود پس سعی در قدرتنمایی در
مقابل حریفش را داشت اما دنیا حریف قدری بود و فرصت پیروزی را به او نمیداد ولی رویا هم
حاضر به عقبنشینی و باخت نبود. پا به دنیای کوچک صاحبش نگذاشته بود که با کوچکترین
غضب پا پس بکشد و متولد نشده راه مرگ را در پیش بگیرد. پس به سان پروانهای خود را به
دست نوازشگر پیلهاش بخشید تا با پراونه شدن راه واقعیت را پیدا کند. واقعیتی که باید جنس
رویا بودن را میپذیرفت تا نمایان شود.
سختی و فشار عزمش را استوارتر میکرد برای پیمودن راهی که به پروانه شدن منتهی بود،
بالاخره پیلهاش شکافته شد؛ وجودش را بیرون کشید و بالهایش را گشود و با شوقی پر از
اشتیاق، چشم قلبش را به روی حریف منتظرش گشود. نگاهش آنقدر، برندگی داشت که به
سان تیری زهرآگین به قلب دنیای روبه رویش فرو رفت و مجبورش کرد تا در برابرش سر
تعظیم فرو آورد.
کرنشی بیسابقه، در تاریخ دنیا به ثبت رسید و رویا با غرور و لبخندی به وسعت دریای
وجودش، بالن به تخت شاهی نزدیک شد و ملکهوار روی آن نشست و همان دم امید
به یاریاش آمد و وجودش را از رویایی ناب به واقعیتی بکر بدل کرد. واقعیتی آغشته به
مهر و محبت که با لباسی از جنس عشق و رنگی به سرخی گلهای رز؛ قدم در صحنه
نمایش زندگی گذاشت و شروع به هنرنمایی و پردهبرداری از وجود خاص شدهاش کرد و
دنیا باری دیگر مغلوب رویای بودن، رویایی جدید شد.
به نام تک نوازنده گیتار هستی
سلام آقا
غروب را در افقی ناانتها چشم دوخته به گنبد آسمان نیلی رنگ به انتظار آمدنت، ایستاده، ایستاده ام.
اما با نیامدنت، بغضی حسرت بار، وجودم ناچیزم را به بازی گرفت، بازی دوست داشتنی از انتظاری که
به دنبال خالص بودن، روزهایش را یک به یک گذرانده ام، اما خلوص وجودم آن قدر ناچیز مانده که شرم
دارم آن را به تماشا بیاورم.
شرمی که مانعی ست برای هر راهی که تا به حال قدم وار از آن گذشته ام، راه هایی که گاه به گناهی به
سیاهی تاریک تر از شب های خداوندی، منتهی گشته.
آقا جان اما در کنار این شرم و خجالت، کمی هم امید مهمان کرده ام تا شاید روزی هم من ناچیز حرفی
برای گفتن به شما و در رکاب جرخ زدنتان داشته باشم. تنها توشه ام، امیدی ست که اول به فضل خدای
گل دارم و بعد به شما.
آقاجان به دنبال چتر حمایتان مانند کودکی که گوشه چادر مادرش را از ترس ناپیدایی رها نمی کند، دست
به دامن شما دارم تا در این هیاهوی دنیای شلوغ زمینی ناپیدا نشوم.
به نام خالق بیهمتا
دوستی پرسید:
- تا حالا عاشق شدی؟
جواب داد:
- چه عشقی؟
- عشق به یه آدمی برای آینده.
- آره.
- عاشق کی؟
- خودم.
دوست خندهای به تمسخر زد و گفت:
- مگه آدم عاشق خودش هم میشه؟ دیوونه شدی!
لبخندی زد و نگاهش را به آسمان مهربون دوخت:
- آره، اگه واقعاً به عشق اعتقاد داشتی باشی، اول از همه باید عاشق خودت شی.
- چرا؟
- تا عاشق خودت نباشی و به خودی که خالق برای خلقش با عشق نیرو گذاشته،
عشق نورزی، چطور میتونی، انتظار داشته باشی که عاشق یکی دیگه شی.
عشق به خودت مقدمه، سرازیری عشقهای ریز و درشت دیگه با عناوین مختلفه.
راه عاشق موندن، پیمودن راه عشق به خودته.
پس خودت رو عاشقانه دوست داشته باش و در آغوش عشق خودت فرو رو.
یه آغوش عاشقانه.
به نام نامی الله
بودنهایم در میان کوهی از نبودنها گم شد، ناپیدایی که سخت پیدا میشود.
به دنبال ارزش بودن راهی ناهموار را برای رسیدن شروع کردم، اما در آخر جایی
برایش نیافتم.
ناامید و نالایق، با سری افتاده از شرم حضور با کولهباری از غمهای بیشتر شده
راه برگشت در پیش گرفتم، اما انگار در تقدیرم برگشت نقاشی نشده بود. جایی
را که آخر راه با چشمهای خسته میپنداشتم،فریبی از جنس خطای قلبیام بود
که اگر به عقب برمیگشتم خطایی بزرگتر را به دوشهای ناتوانم هدیه میدادم.
هنوز راهی طولانی در پیش داشتم،راهی که برایم در آن ناامیدی تقدیر نشده بود.
تقدیری شیرین انتظارم را میکشید؛ تقدیری پر از بودنها و ماندنها.
بودنهایی که در لابهلای نبودنها راهی برای عبور میخواهد.
به نام خالق بیهمتا
خورشید مانند ستاره شبهای مهتابی و صاف از لا به لای ابرهای سیاه و سفید
مسافر زمان،خودش رو به رخ هستی،زمینی میکشید.گلبرگهای سرخ و صورتی و
هزاررنگ بوتههای کوچک روییده در صخرههای مرتفع کوهستان عشقبازی میکردند
با آن چشمکهای ریز پر از گرمایی که عشق را به ساقههای نورستهشان هدیه می_
داد.
باد هوهوکنان ناظر این عشق پر از تب دو دلداده هستی؛از گوشهای به گوشه دیگری
در حرکت بود و اجازه نمیداد ابرها به طور کامل حجابشان را از رویش بردارند.آخر دیدن
داشت این عشق پنهانی بدون هوس خودنمایی.عشقی که عریانیاش ممکن بود آن
عاشق و معشوق را از هم دور و مابینشان را با پژمردگی معشوق به پایانی تلخ پیوند
زند.
به نام خالق دو گیتی
سلام آقا
آقا دوباره اومدم تا هواتون رو نفس بکشم. دنیا زیادی رو به سختی آورده و تنها
هوای شماست که به وجودهای خسته توان نفس کشیدن میده.آقا همه چشم
انتظار اومدنتون هستن،ببخشید که بعضی از ماها فراموش میکنیم که شما هم
منتظرید.
منتظر اینکه، دستامون رو بالا بگیریم تا برای حضورتون به خدا التماس کنیم. آخه
التماس کردن به خدای مهربونیها،خیلی قشنگه اما ماها فراموش میکنیم؛هم
شما رو هم خدایی که شما رو قرار داده تا ماها برای عشق الهی از وجود شما
سیراب شیم.
فراموش میکنیم که باید برای رسیدن بهش، شما رو واسطه قرار بدیم. آقا با
این همه فراموشکاری یه وقت نشه شما ما رو فراموش کنید.که اگه قرار باشه
از چشم شما هم بیفتیم کارمون خیلی سخت میشه و خدا هم ممکنه ازمون
رو برگردونه.
میدونم کلی دلتون از بندههای خطاکاری مثل من شکسته اما به بزرگیتون
قسم شرمنده و پشیمونم و چشم کمکم از شما تا حالا قطع نشده.
خیلی خیلی مخلصیم.
به امید روز ظهورتون، روزی که به امید خدا به زودی از راه برسه.
به نام خالق روزهای پر از آرامش
روزهایی در راهند که با تمام روزهای دیگر دنیا متفاوت.روزهایی که بوی خوش
خدا در ثانیه به ثانیهاش حس میشه.روزایی که برای رسیدنشون لحظهشماری
کردی تا خودت را در آغوش اویی اسیر کنی که بهترین،بهترینهاست.
اویی که خلق کننده،وجود کوچکت در دنیایی به بزرگی دنیای تمام آدمهاست.
روزهایی که هنوز از راه نرسیده، بوی خوشش در تمامی وجودت سر به فریاد
کشیده و منتظر مهمان شدن است.
روزهایی که لذتی بالاتر از آن نیست.لذتی که تنها در همین روزها میتوان آن را
به تجربه نشست.تجربهای که در عین تکرار شدن،تکرارناشدنیترین؛تکرارهاست.
روزهایی که موسیقی رسیدنش، هرگز برای شنوایی گوشهای منتظرت به تکرار
ننشسته و بیتکرارترین موسیقی را در شبهای تارت،به وجود پر از عطش بودنت
هدیه داده.
به نام خالق زیباییها
قطعهای از آسمان در نگاه خاکستریاش دیده میشد.قطعهای به زلالی باران به
وقت بهار دلها. قطرهای از شفافیتش پایین چکید تا پایانی واقعی را برایش رقم
زند.
پایانی که در انتها به آغازی از جنس زیبایی پیوند خواهد خورد. پایانی که در ظاهر
قاب واقعی خورده اما در اصل رایحه نفسی تازه را برایش به ارمغان میآورد.
نفسی به نام زندگی، زندگی همراه با غنچههای نشکفته امید و لطافت گلبرگ
تازه شکوفا شده گلهای بهاری.
پایان واقعی احساسات خامش را به نظاره نشسته بود تا در آتش ققنوسوارش
ققنوسی از آغاز پیچکوار دلش را شاهد باشد. پیچکی که سرتاسر قلبش را به
اسارتی شیرین وجودیاش وادارد. اسارتی در عین رهایی.
به نام نامیالله
اعمال روز بیستوهشتم صفر
1. صدقه دادن
2. روزه گرفتن
3. خواندن ده مرتبه دعای:
« وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ
جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا
مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ
الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی
الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین »
« ای سخت نیرو، و ای سختگیر! ای عزیز، ای عزیز، ای
عزیز! خوارند از بزرگیات همه خلقت. پس کفایت کن از
من شرّ خلق خودت را، ای احسان بخش! ای نیکوکار!
ای نعمت بخش! ای عطا دِه! ای که معبودی جز تو نیست!
منزّهی تو! به راستی من از ظالمانم. اجابت کردیم برایش
و نجاتش دادیم از غمّ و همچنین نجات دهیم مؤمنان را، و
رحمت کند خدا بر محمّد و آل پاک و پاکیزه اش! »
4. خواندن زیارت حضرت محمد(ص)
5. غسل کردن قبل از خواندن زیارت حضرت محمد(ص)
به پیشنهاد دوست عزیز وبلاگ نویسمون خانم حسانه عزیز چهارده صلوات
و سه مرتبه تلاوت سوره توحید از سمت خاتم پیامبران و نوه عزیزشان امام
حسن مجتبی(ع) برای سلامتی و تعجیل در فرج آقامون بفرستیم.
رحلت پیامبر باعظمت اسلام حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن(ع)
تسلیت
به نام آفریدگار گیتی
اسمش شده بود استثنائی؛ هر کی میدیدش همین صفت رو براش به کار
میبرد، انگار نه انگار یه آدمه با یه اسم. اسمی که شنیدنش شده بود یکی
آرزوهای قلب کوچولوش.
آرزویی که خیلی راحت میتونست، براش برآورده بشه؛ اما بقیه با بیرحمی
یا بیتوجهی ازش دریغ کرده بودن. همه چیش تو تاریکی و سیاهی فرو رفته
بود تا اینکه .
اون روز صبح از همون لحظه اول چشم باز کردن، براش یه رنگ دیگه نقاشی
شده بود. انگار خداجون صدای قلب کوچولوش رو بعد از اون همه شب پر
غصه شنیده و فرشته رو فرستاده بود تا رنگ کنه دفتر دل یکی از عزیز
دردونههاش رو.
دیگه از تنهایی اتاقکش خبری نبود، بردنش به جایی که کلی بچه دیگه هم
شکل و همقواره خودش دورش میچرخیدن. اونجا دیگه خبری از اون نگاه_
های پرترحم، پرترس خبری نبود.
اونجا رها بود از تموم مانعها، خودخودش بود. نه کسی بود که مسخرهش
کنه و بهش بگه استثنائی نه کسی که بگه طفلکی یا ازش فرار کنه.
اونجا یاد گرفت، چطور بالهای پروازش رو باز کنه و بدون ترس تو آسمون
رنگین کمون زندگیش اوج بگیره. مهربونهای اونجا یادش دادن، هنرمندی
کنه تو صحنهای که تنها خودش بازیگرشه.
یادش دادن چطور پاهای بیجونش، دستهای خمیدهش رو فراموش کنه
و بشه بهترین نقاش زندگی.
اونجا تن ناقصی که بقیه به اسم بچه استثنائی ازش یاد میکردند رو به
باد فراموشی آسمون سپرد و با صورتک خندونش از اون بالایی تشکرش
رو به تصویر کشید.
صورتکی که دیگه کسی بدون گل لبخند نمیدیدش.
گل لبخند جوری ریشه کرد، تو وجودش که پاک شدنی نبود.
دیگه کسی به جسم بیجونش نگاه نمیکرد، اصلاً جسمش، جسمی
که یه زمانی نگاهها روش به عنوان ترحم میخ میشد، دیگه دیده نمیشد.
رنگ نگاههای نازیبا جاش رو به برق طلایی رنگ تحسین داده بود.
و این بود اون چیزی که آرزوش رو داشت، آرزویی که دست خدا براش به
گل نشوند.
به نام خالق بیهمتا
سلام آقا
امسال و امشب اولین شبی بود که داغ نطلبیده شدم به طور خاصی وجودم
رو سوزوند و از ته دل خواستن یک لحظه بودن و دیدن حرمتون آرزوی تموم
وجودم شد.
دلم لرزید، لرزشی بیتکرار که هر ثانیهاش فرق میکنه با ثانیه قبل از اون.
اصلاً مگه میشه آرزوی بودن تو سرزمین عشق تکراری بشه.
واگویهها، خاطرات، زائران پیادهتون، تصاویر حرم و .غم دلم رو به امید گرفتن
برات سال آینده میشوره. دست گداییام به آسمون بلنده و وجودم یکپارچه
به فریاد اومده تا زمانی که دعوت نشم، عهد کردم تا از فریاد باز نمونه.
میخوام اونقدر در مسیر خوبی خوشقدم بشم که نگاهتون من رو هم بین
کلی آدم که منتظر نگاهتونان، ببینه و منم دعوت کنید به خونهتون.
آقا تموم تلاشم رو میکنم که براتون مهمون خوبی باشم و از دعوت کردنم
گرد اخم به وجود پربهاتون نشینه.
اربعین سالار شهیدان تسلیت
به نام خالق بیهمتا
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریهی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه م به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایهی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستیاش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال
رزمآوری بچههای مجتبی نیست
یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاکپای، خاکپای مجتبائیم
آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشهای از بسترت افتاده باشد
آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد
آیا شده در سنوسال کودکیات
جایی ببینی مادرت افتاده باشد
آیا شده در لحظههای آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
آیا شده سجادهات هنگام غارت
دست سپاه و لشگرت افتاده باشد
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غمهای این بیکس، حسین است
علیاکبر لطیفیان
به نام نامیالله
هر وقت پایان محرم میشود پیدا
این دل بهم میریزد و غم میشود پیدا
من گشتهام، در هیچ جا پیدا نخواهد شد
حال خوشی که زیر پرچم میشود پیدا
اصلا به سیصد سال توبه احتیاجی نیست
آدم! در اینجا قرب آدم میشود پیدا
باید برای گریه دل را گردگیری کرد
در گردگیری گریه کمکم میشود پیدا
از روضه آب فراتی که نخوردی تو
در صورت هر کس دو زمزم میشود پیدا
چیزی نمیفهمم فقط اینقدر میفهمم
در کربلا حتی خدا هم میشود پیدا
چه عاشقانی داشتی، از پیش ما رفتند
دیگر از آن دیوانهها کم میشود پیدا
دیروز که نامحرمان کوفه را دیدم
یعنی خدا در شام محرم میشود پیدا
علیاکبر لطیفیان
به نام خالق بیهمتا
سلام ما به تو و سامرای اطهر تو
سلام ما به حرمخانه منور تو
سلام بر تو و برحرمتت که جبرائیل
جبین گذاشته بر آستانه در تو
سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا
نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو
سلام ما به شکوه و شوکت و قدرت
که آگهست از این قدر و جاه داور تو
قسم به عمر کمت ای گل بهشت رسول
دوباره زنده شده یاد عمر مادر تو
سلام ما به دل پارهپارهات هر دم
سلام اهل سماواتیان به پیکر تو
سلام ما به تو و آن گلی که از داغت
شرر گرفته دل او کنار بستر تو
ز بس که رعشه بجانت فتاده بود از زهر
به دست او شده سیراب لعل اطهر تو
صدای آیه امن یجیب میآید
بپاس آن گل درد آشنا و مضطر تو
برای روز ظهورش تو خود دعائی کن
که مستجاب شود هر دعا ز محضر تو
به روز وفائی کجا غمی دارد
اگر که ثبت شود نام او به دفتر تو
سید هاشم وفایی
به نام تقدیرنویس هستی
سلام دوستان گل
به چالش "متفاوت فکر کنیم" خوشآمدید توضیحات اصلی این چالش در وبلاگ
آقای یک مسلمان موجوده
ممنون از آقای یک مسلمان که من رو به این چالش مفید دعوت کردند و چنین
چالشی را طراحی کردهاند
نحوه اجرای این چالش به این صورته که من در اینجا یک جمله سادهای را
مینویسم و دوستان اون رو به اشکال مختلفی با هر تعدادی که دوس دارن
بازنویسی کنند
و اما جمله:
« در آسمان شب پرواز کرد »
دوستان عزیز همه به این چالش دعوتید که اگر دوست داشتید شرکت کنید،
در وب خودتون یه جمله ساده رو بیان کنید.
به نام خالق بیهمتا
صدای خندههاش فضای تنهاییهاش رو پر کرده بود
انگاری میخندید تا هیولای تنهایی و خستگیهاش
جرئت حمله به قلبش رو پیدا نکنه و تو همون پستوی
انتهایی چشماش دوران اسارتش رو بگذرونه.
از خندههاش یه نقاب رنگی ساخته بود تا یادش نره
تنها سلاحی که براش مونده تا با اون هیولاها بجگنه
همین خندههای بیصدای جسم و روحیه که دلش
تاب باختنشون رو نداره.
آخه اگه یه روزی همین رو هم از دست میداد باید
مثل یه کویر، همیشه تشنه دیدن حتی یه سراب از
رویای خندههاش باشه.
همین خندهها بودن که اجازه نمیدادن، مغلوب مرز
میون دشت امید و دره ناامیدی بشه.
به نام خالق بیهمتا
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانهها شیداترینم
سنگ ملامت خورده عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسواترینم
تو آیههای مصحف پیغمبرانی
بهر تلاوت کردنت شیواترینم
ای کیسه بر دوش سحرهای محله
مرد کریم سامرا؛ آقاترینم
ما ریزهخوار دولت عشق تو هستیم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازهی ما چشم تو دیوانه دارد
مجنون میان خانهی ما خانه دارد
تو آشنای کوچههای آسمانی
بالاتر از فهم اهالی جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرالاسرار نهان، اندر نهانی
رد قدمهای همیشه جاریات را
تا مرزهای بینهایت میرسانی
وقتی که میآیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را میکشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شبهای تارم
پروردگار بیمثال هر چه دارم
علیاکبر لطیفیان
*** ولادت امام حسن عسکری(ع) بر همگی مبارک***
مقدمه:
مهر اساس تولد هر نوزادیه که نام های مختلفی داره: محبت، عشق، دوست داشتن، علاقه
معنای اصیل این کلمه نوره، نور الهی که از ذات خدا سرچشمه میگیره، نوری که خدا نهالش رو زمان متولد شدن هر نوزادی توی قلبش می کاره.
هر نوری نیمه گمشده ای داره نیمه ایی که به تنهایی ها پایان می ده.
در هزارتوی سرنوشت هر انسانی نورهایی وجود داره که تنها ظاهری از نور رو یدک می کشن و به اشتباه گاه آدم رو در سراب دیدن روزنه نور به تباهی و گمراهی می کشونن؛ در دنیای این قصه هم شخصیت ها گاه به دنبال نور کاذب سرنوشتشون قدم به وادی سیاهی ها می گذران و تنها یک نور واقعیه که می تونه اونا رو به وادی نور عشق برسونه، نوری که در پس تاریکی های ذهنی به سیاه نشسته پنهان شده و در انتظار دستی حمایتگره.
به نام تک نوازنده گیتار هستی
سلام جودی عزیز
امیدوارم حال دلت به سبزی بهار در راه باشه. حال همراه و همدل زندگیت بابالنگ دراز عزیز چطوره؟
روزهای بچگی ام با دیدن خوشی ها و عمر کوتاه غم های روزهای تو به لبخندی به وسعت آسمان گذشت. امید و شور و نشاطت، انگیزه ای بود برای حرکت به سمت آینده ای روشن.
راستی از سالی و جولیا چه خبر؟ هنوز هم دوستی اتان پابرجاست یا عمر دوستیتان در همان دوران جامانده؟ سلام گرم مرا به آن ها هم برسان.
همیشه دلتنگ دوباره دیدن سرگذشتت هستم اما خب مجالی برای برگشت نیست و زمان هرگز برای کسی توقف ندارد تا دلتنگی هایش را معنا بخشد. قطعاً طرفداران زیادی داری طرفدارانی که هر کدام در آن روزها خاطراتی را همراه با غرق شدن در دنیای تو به صفحه سفید ذهن کودکانه اشان اضافه کردند؛ من هم یکی از همان طرفدارهایت هستم که همیشه در رویاهای کودکانه ام خودم را مثل تو می دیدم و دنیای کوچکم را با همین رویاها رنگ و لعاب می دادم.
خیال پردازی هایم هنوز هم همان رنگ و بوی آن دورانی را دارد که تو داشتی احتمالاً تو هم هنوز همان خیال ها را داری خیال هایی شیرین و ناب کودکی و نوجوانی ات را، آخر نمی شود جودی را چیزی جدای از خیال های رنگی و شادی های شیرینش دانست.
تو با آن رویاها شدی جودی محبوب دل های کودکانه مان، جودی ای که بدون اینکه زندگی در نوانخانه و سختی هایش مانع پر پروازش شود؛ بالاخره به مرز خوشبختی که همیشه به دنبالش به هر روزنی سرک می کشید، رسید.
جودی بیا و برای لحظاتی همراهم شو تا دوباره به دوران آغازت سر بزنیم و جامانده های کودکی هایم را با تو به حال های اکنونم برگردانم و حال دلم را با خنده ها و شیطنت هایت پیوندی شادی بخش زنم.
منتظر دیدار دوباره ات
ممنون از آبجی حسانه عزیز بابت دعوت به این چالش زیبا و حس برانگیز
دعوت از کوآلای عزیزم، خانوم میم گل، آبجی دختر بهاری، اقا اشکان، آبجی آشنا، ملیکای عزیزو اگه که دوست دارید تو این چالش جالبی که آقاگل راه اندازی اش کردن شرکت کنید.
ارادتمند همگی شما
درباره این سایت